من مائده هستم... يه دخترکم توان و رنجور که حتي نمي تونه حقشو ازآدماي ظالم بگيره... حتي نمي تونه داد بزنه و ازخودش دفاع کنه... تنها دلخوشي من تو اين دنيا بين شما مردم نامهربون فقط يه موتوربود.. موتوري که با زحمت و تلاش خودم ازکاراي کامپيوتري تونسته بودم واسه خودم بخرمش... موتوري که وقتي دلتنگ ميشدم باش ازخونه ميومدم بيرون تا دلم بازبشه... موتوري که کلي واسه اومدنش لحظه هارو شمردم... وقتي اومد کلي خدا رو شکرکردم که بلاخره منم وسيله اي پيدا کردم که هروقت بخوام باش ازخونه بيرون بزنم... وقتي بهم خبردادن که موتورتو بردند... انگار کابوس ميديدم... باورم نميشد که مردم دوروبرم انقدرميتونند سنگدل ونامهربون باشند... حالا دل من شکسته... تو اين ماه عزيز که ماه خوبي ومهربونيه به من ظلم کردند.. حق منو بردند... پاي منو ازم دزديدند... منکه کاري ازدستم برنمياد... ولي با همين دل شکسته و داغونم که تنها داراييه منه ازخداي مهربونم ميخوام که روي زخمي که بنده هاش به دلم زدند مرهم بذاره... ازش مي خوام موتورمو بهم برگردونه...